بچه های خدایی |
به عشق امام و انقلاب از جان خود میگذشتند بدون هیچ واهمه ای. . . او را به داخل اتاق شکنجه آوردند . یکی از دوستان اش را به روی تخت خواباندندو او را برهنه کردند بر روی تنش آب سردی ریختند و بعد اتوی داغ شده را . . . اما پدرم فقط ذکر خدا میگفت . دیگری را ناخن کشیدند و . . بعد از چند دقیقه دیکی از روغن داغ تهیه کردنددیکی بزرگ . که شعله های زیرش هم روشن بود . تخم مرغی را بر روی در پوشش شکاندند و سوخت . . . بعد از چند دقیقه دوست اش را آوردند و با دست و پای بسته داخل دیک انداخته اند و او طعم شهادت را اینگونه چشید. . . و پدر سوخت از رنج دوستان اش . حالا نوبت پدر بود . . . او را آماده کردند . . ناگهان خبری فوری رسید از اغتشاش مردم و برنامه شکنجه در آن لحظه به پایان رسید. . . نوشته شده توسط آسمان. خاطرات انقلاب پدر [ شنبه 90/11/15 ] [ 3:43 عصر ] [ اسمان ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |